جدول جو
جدول جو

معنی جوی آب - جستجوی لغت در جدول جو

جوی آب
جوی در تاویل، مردی محتشم با منفعت است. اگر بیند که آب جوی برداشت، دلیل که به قدر آن از مردی محتشم مال یابد. اگر بیند جوی خورد، زندگانی بود. جابر مغربی
جوی آب در خواب، چون آب خوش طعم بود و پاکیزه، دلیل که زندگانی او خوش است. اگر بیند از جوئی مجهول آب صافی می خورد و این کس در سفر است یا درجایگاهی بیگانه، دلیل که در کاری مجهول مشغول شود و عمر خود را دراز گذراد و به مقدار آن آب که در جوی خورده بود منفعت یابد. اگر آب جوی شور و تلخ و ناخوش بود، دلیل بود بر تلخی معیشت و زندگانی او. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی آب
تصویر بی آب
جایی یا زمینی که آب نداشته باشد، کنایه از بی رونق، بی طراوت، کنایه از رسوا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
چاه آب یا قنات که در کنار آن پله ساخته باشند که بتوان از آن پایین رفت و آب برداشت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جَ دِ نِ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان نایین در 15 هزارگزی مغرب نایین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 8هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ نِ)
ده مخروبه ای است از بخش حومه شهرستان نایین. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نی کوتاه و باریکی که در داخل قلیان در میان آب قرار دارد. نیاب
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نامی که در دامغان و خوار به پده دهند. رجوع به پده شود. و نیز آن را در این نواحی پی چوب گویند. رجوع به پی چوب شود. پده اصطلاح مردم نواحی میان سیرجان و بندرعباس است و آن نوعی از سفیدار باشد و سفیدار از تیره سالی کاسه و از جنس پوپولوس است و سه گونۀ آن در ایران موجود است. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 189)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 411 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
کنایه از بی رونق، (برهان) (آنندراج) (شرفنامه)، بی طراوت، پژمرده:
و آن لبان کز وی برشک آمد عقیق آبدار
چون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد،
سوزنی،
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ / دِ)
که موی آرد، که دارای موی شود، که موی بر خود برویاند، (یادداشت مؤلف)، موی دار و پوشیده شده از موی دراز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است، 120 تن سکنه دارد که از طایفۀپیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 7هزارگزی جنوب باختری فریمان، سر راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه، جلگه و معتدل، دارای 86 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا سیب زمینی، غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رودخانه رودکده. رجوع به رود و رودخانه شود:
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که چون من گذر یابم از رود آب.
فردوسی.
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام شهرستان مشهد، واقع در شمال باختری تربت جام و باختر شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در شمال باختری فیروزآباد و کنار راه عمومی فراشبند به فیروزآباد با آب و هوای گرم و 159 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
آب شیرین و گوارا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضِ)
آبگیر. آبدان، حوض آب و حوض ماهی، کنایه از برج حوت که برج دوازدهم فلک است. (برهان) (آنندراج) ، آسمان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوغ آب
تصویر دوغ آب
دوغاب، آشی است که از شیر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آب
تصویر بی آب
بدون آب فاقد آب، بی رونق بی طراوت، بی آبرو بی اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جل آب
تصویر جل آب
جلبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی آب
تصویر پی آب
ترنگوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویز آب
تصویر مویز آب
قسمی مشروب مسکر که از مویز و آب ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدول آب
تصویر جدول آب
آبرو رودبار
فرهنگ لغت هوشیار
خشک، فاقد آب
متضاد: آبدار، پرآب، بی طراوت
متضاد: باطراوت، بی آبرو، بی اعتبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد